شیطان اندازه ی یک حبه قنداست
گاهی می افتدتوی فنجان دل ماحل می شودآرام آرام
بی آنکه اصلا مابفهمیم وروحمان سرمی کشدآن را
آن چای شیرین راشیطان زهرآگین دیرین را
آن وقت اوخون می شوددرخانه ی تن
می چرخدومی گرددومی ماندآنجا
اومی شودمن طعم دهانم تلخ تلخ است
انگارسمی قطره قطره رفته میان تاروپودم
این لکه هاچیست؟بر روح سرتاپاکبودم!
ای وای پیش ازآنکه ازاین سم بمیرم
بایدکه ازدست خودت داروبگیرم
ای آنکه داروخانه ات هرموقع بازاست
من ناخوشم داروی من رازونیازاست
چشمان من ابراست وهی باران می آید
امابگوکی می روداین دردوکی درمان می آید؟
شب بوداماصبح آمده این دوروبرها
این ردپای روشن اوست این بال وپرها
لطفت برایم نسخه پیچید:یک شیشه شربت، آسمان
یک قرص خورشیدیک استکان یادخدا بایدبنوشم
معجونی ازنورودعابایدبنوشم....
تاریخ : شنبه 94/6/7 | 4:56 عصر | نویسنده : تینا | نظر
.: Weblog Themes By Pichak :.